سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مرغ ، میش و گاوی که در تله‌موش افتادند!!! - راز گل سرخ
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سر و صدا برای چیست. مرد مزرعه‌دار تازه از شهر رسیده‌ بود و بسته‌ای به همراه آورد و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته شد. موش لب‌هایش را لیسید و با خود گفت:" کاش یک غذای حسابی باشد ".

    اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد، چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود.
    موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه‌ی حیوانات بدهد.او به هرکسی که می‌رسید، می‌گفت:" توی مزرعه یک تله موش آورده‌اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است..."

    مرغ با شنیدن این خبر بال‌هایش را تکان داد و گفت:" آقای موش، برایت متأسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی، به هر حال من که کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من ندارد ".

    میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلند سر داد و گفت:" آقای موش من فقط می‌توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب می‌دانی که تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود ".

    موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت:" من که تا حالا ندیده‌ام یک گاوی توی تله موش بیفتد!". او این را گفت و زیرلب خنده‌ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد.

    سرانجام، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می‌شود؟
    در نیمه‌های همان شب، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید. زن مزرعه‌دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود، ببیند.

    او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می‌کرد، موش نبود، بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود . همینکه زن به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید او را فورا به بیمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وی بهتر شد. اما روزی که به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود، گفت:" برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست ".

    مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فورا به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید.اما هرچه صبر کردند، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آنها رفت و آمد می‌کردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه‌دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای مهمانان عزیزش غذا بپزد.

    روزها می‌گذشت و حال زن مزرعه‌دار هر روز بدتر می‌شد. تا اینکه یک روز صبح، در حالی که از درد به خود می‌پیچید، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند. بنابراین، مرد مزرعه‌دار مجبور شد، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند.

    حالا، موش در مزرعه تنها بود و به حیوانات زبان بسته‌ای فکر می‌کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!
    پیام اخلاقی:" اگر شنیدید مشکلی برای کسی پیش آمده است و ربطی
    هم به شما ندارد، کمی بیشتر فکر کنید، شاید خیلی هم بی‌ربط نباشد! " . اینطور نیست؟

     



    راز گل سرخ ::: یکشنبه 86/6/4::: ساعت 12:36 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 14
    بازدید دیروز: 12
    کل بازدید :150308

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    مرغ ، میش و گاوی که در تله‌موش افتادند!!! - راز گل سرخ
    راز گل سرخ
    من به سیبی خوشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه. من به یک آینه،یک بستگی پاک قناعت دارم.

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    مرغ ، میش و گاوی که در تله‌موش افتادند!!! - راز گل سرخ

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<