عشق الهی دو طرفه است. عشق الهی از خدا به سوی ما جاری میشود و وقتی که به ما میرسد، ما نیز بعنوان روح باید آن را به نحوی به دیگران منتقل کنیم. این طبیعت زندگی است. عشق الهی جریان دارد. هر چیزی جریانی دو طرفه دارد.
پرزیدنت کندی میگفت، “نپرسید کشورتان برای شما چه میتواند بکند، بپرسید شما برای کشورتان چه میتوانید بکنید.” در اوایل دهة 1960 این جملة بسیار جالبی بود، چون به مردم نشان میداد که زندگی بهتر و غنیتری وجود دارد و صرفاً نباید دست بگیر داشت. این زندگی غنی به معنی بازگرداندن چیزی به زندگی است. تغییر آگاهی همین است.
تا وقتی که بخواهیم از هر کس و هر چیزی در اطراف خود تا جایی که میتوانیم چیزی را بگیریم، بدون آن که بهای کامل آن را بپردازیم، سر خودمان را کلاه گذاشتهایم و در انطباق با روح زندگی قرار نخواهیم داشت؛ چون زندگی معاملهای دو طرفه است. عشق از جانب خدا جریان مییابد و روح نیز سرانجام یاد میگیرد که باید دوباره این عشق را به خدا بازگرداند.
در سمیناری که در سانفرانسیسکو برگزار شد، پس از جلسة صبح یکشنبه، خانمی به نام میشله همراه با عدة زیاد دیگری در قسمت کتاب ایستاده بودند. او میخواست تعدادی کتاب و نشریةرا بخرد و به خانه ببرد. صف طولانی و پیچ در پیچ خریداران اتاق را دور زده بود.
میشله متوجه مادر و دختری شد که در صف روبرویش ایستاده بودند. دختر در حدود چهار یا پنج ساله بود، لباس سفیدی به تن داشت و روبان سفیدی به موهایش بسته بود.
میشله نگاهی به او کرد و گفت، “تو چقدر خوشگلی!” دخترک خجالت کشید. درست قبل از این که میشله این را بگوید، او کمی خسته شده بود، چون برای بچهها انتظار در صفهای طولانی کار دشواری است. اما دخترک مؤدبانه گفت، “مرسی.”
صف جلو رفت. در حدود ده دقیقة بعد میشله دید که دقیقاً همان جایی ایستاده که دخترک ایستاده بود. در صفی که دخترک ایستاده بود، مرد میانسالی هم بود. او نگاهی به میشله کرد و گفت، “چه جوراب خوشگلی دارین.” جوراب میشله رنگهای تندی داشت و کاملاً به چشم میزد.این بار میشله کمی خجالت کشید، اما مؤدبانه گفت، “مرسی، متشکرم. خوشم میاد اینا رو بپوشم.”
او متوجه شد که نقشها عوض شدهاند: او حرف خوشایندی را به دخترک گفته بود و دختربچه از او تشکر کرده بود. این عشق بود که از میشله به سوی دیگری جریان مییافت. بعد وقتی که صف جابجا شد، میشله در جای دخترک ایستاد و مردی که به جای قبلی میشله رسیده بود این جملة دلپذیر را به او گفت و او هم درست مثل دختربچه، این عشق را با تشکر به او بازگرداند.
این نمونهای از داد و ستد عشق خداست. شما عشق را دریافت میکنید و باید آن را به گردش درآورید.
آنچه در اینجا جالب بود نه فقط بازگرداندن عشق، بلکه چیزی بود که با مفهوم زمان و مکان هم درآمیخته بود. مرد جای میشله را گرفته بود و میشله هم جای دختربچه را.
میشله همین طور که داشت مردم را تماشا میکرد با خود گفت، واقعاً که همه چیز به مشاهده و آگاهی مربوط میشه. او فهمیده بود که زندگی همین است و بس: مشاهده و آگاهی و هوشیار بودن نسبت به وقایعی که در اطرافمان رخ میدهد.
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :150385
من به سیبی خوشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه. من به یک آینه،یک بستگی پاک قناعت دارم.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
هیئت
دیوونه ی تنها
راهنما
پیام کوتاههای بامزه
و خدایی که در این نزدیکیست
وبلاگ شخصی محمد جواد ایزدپناه
طالب یار
توکا
خبرگزاری علم و سیاست
اتاق آبی
کسی که مثل هیچکس نیست
یکی از بندگان خدا
آذرعلوم
دوست دارم تو تنها ارزویم باشی
کوثر
ما هیچ ، ما نگاه
بهار
AZAR EGHTESAD
ستاره مشرق
پری دریایی
ملیکا
از همه جا از همه کس
زورقی در ساحل
عارف