سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صوفی و گدا - راز گل سرخ
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • روزی گدایی به دیدن صوفی درویشی رفت و دید که او بر روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طنابهایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند،نشسته است. گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید:این چه وضعی است؟ درویش محترم من تعریف های زیادی اززهد و وارستگی شما شنیده‌ام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما،کاملا سرخورده شدم.

    درویش خنده‌ای کرد و گفت من آماده‌ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم. با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپائی‌هایش را به پا کند!

    بعد ازمدت کوتاهی ،گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت:من کاسه گداییم را در چادر تو جا گذاشته‌ام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آنرا بیاورم.

    صوفی خندید و گفت: دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفته‌اند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می‌کند!

    در دنیا بودن وابستگی نیست، وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید می‌شود - این را وارستگی گویند.



    راز گل سرخ ::: یکشنبه 86/4/31::: ساعت 6:28 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 2
    بازدید دیروز: 6
    کل بازدید :148756

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    صوفی و گدا - راز گل سرخ
    راز گل سرخ
    من به سیبی خوشنودم و به بوییدن یک بوته بابونه. من به یک آینه،یک بستگی پاک قناعت دارم.

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    صوفی و گدا - راز گل سرخ

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>موسیقی وبلاگ<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<